يادداشتهاي تنهايي و شب و سکوت و هزار حرف نگفته و مايي که ...

باز هم يک هفته ديگه رفت و اتفاقهايي که بايد مي افتادند افتادند و تمام شدند. باز هم من و تو و همه زندگي کرديم، در اين ميان بودند کساني که ديگه نيستند و هستند کساني که نبودند. اما روزگار سواي تمام اين اتفاقات به حرکت خود ادامه مي دهد. و هيچ چيزي قادر به جلوگيري از گذر آن نبوده و نيست. هميشه اين وقتها، وقتي توي تنهايي خودم به دنبال حروف و کلمات و افکار گذشته، حال و آينده راه مي افتم تا خودم رو بسنجم، وقتهايي که شرمنده کارهاي خودم مي شوم و يا براي خودم هورا مي کشم فکر به کارهاي کرده و ناکرده من رو بيشتر از هر چيزي مشغول مي کنه اما اين بار واقعا فرق مي کرد. امروز واقعا انگار يه کشف جديد کردم که البته بهتره بگم چشمهام بازتر شد تا چيزهايي که وجود دارن رو بهتر ببينم ...
داستان از اونجايي شروع شد که امروز يه بنده خدايي گفت مشکلاتي که داشت تموم شده و من فکر کردم که خوب پولي رو که قرار بود از يه جايي بگيره بالاخره گرفت. اما واقعيت اين نبود. جوابي که سوالم در مورد اين موضوع داشت امروز همه وقت من رو گرفت و اميدوارم که هميشه هم همينطور باشه. يک جواب ساده و بدون هيچ اضافه و يا کمي که دلم مي خواد براتون بگم بدون توجه به اينکه براتون مهم هست يا نه؟ اون هم اينکه
وقتي فکر کردم که خدا چقدر به من نعمت داده و چقدر مشکلاتم بوده که حل شده از خودم بدم اومد که چرا اين بار هم مثل دفعات قبلي همه چيز رو فراموش کرده تا زندگيم رو خراب کنم. اين جوابي بود که من شنيدم و از ظهر تا حالا من رو به خودش مشغول کرده، هر چقدر هم که بيشتر فکر مي کنم حالم بدتر ميشه و بيشتر از خودم خجالت مي کشم. واقعا تا حالا ننشسته بودم اين طوري به لطفهايي که به من - به چه دليل نمي دونم - شده فکر کنم. اما اين موضوع فقط و فقط يه نتيجه داشت ...
اين چند مطلب رو بخونين ولي به همه ربطش بديد نه فقط به من ...

چرا بايد حتما يه زلزله اي چيزي اتفاق بيفته و چند نفر توش آسيب ببينن تا آدم ياد نعمتهايي که داره بيفته و جدا بدون تعاف بگم که بيشتر به مال و اموالش فکر کنه تا خودش؟ اگه شبهاي اولي که زلزله اومده بود رفتين بيرون بخوابين چي با خودتون بردين؟

چرا ارزشي که نعمت دوست داشتن داره خيلي وقتها مي شه با خيال راحت به قولهايي که ديگران دادن فروخت و با همه و حتي کساني که دوستشون داريم بدي کرد و بدي ديد؟

چرا به اين دليل که آدم وسيله اي که لازم داره نمي تونه بخره و به اين خاطر به مشکل برخورد کرده وسايلي رو که داره و تا حالا ازشون استفاده مي کرده و از اين به بعد هم براي خيلي از کارها مي تونه ازشون استفاده کنه بايد فراموش کنه؟

چرا بايد آدمي که ادعا مي کنه ماهي ها بهش آرامش ميدن فقط به اين بهانه که ماهي ها - اون هم بعضي از انواعش - قادر به تشخيص زلزله هستند براي خودش از اين نعمت آرامش دهنده فقط و فقط به خاطر شايعات بي اساسي که وجود داره يه کابوس بسازه؟

چرا بايد فراموش کرد که چه داريم و هميشه حسرت خورد که چه دارند و ما نداريم؟
مي دونم که خيلي از حرفهام رو - و بخصوص ارتباطشون رو به اين نوشته - نفهميدين اما اجزه بدين توضيحي در موارد ندم و فقط يکم به اين چيزهايي که نوشتم فکر کنين و ببينين که به خودتون ربط داره يا نه؟ واقعا امروز فقط اين رو فهميدم که آدم بايد ببينه از چيزهايي که داره چه طوري ميتونه استفاده کنه و نه اينکه اگه فلان چيز رو داشت چه کارهايي که نمي کرد. و اين هميشه يادش باشه که
شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر، نعمت از کفت بيرون کند
پاورقي:
اينهايي که نوشتم يه چيزهايي گنگي بود که از همه اون چيزهايي که مثل يه فيلم از توي ذهنم گذشت از گذشتهاي که داشتم و از مشکلاتي که باهاشون زندگي کردم و از چيزهايي که گره هاي زندگيم رو باز کردن. ببخشيد که اگه خودم هم نفهميدم که چي نوشتم فقط اميدوارم که منظورم رو فهميده باشم.
به اميد مايي که به داشته ها فکر کنيم و شاکر باشيم